فلسفه براي كودكان
فلسفه برای کودکان
فلسفه پيش زمينهي همه ي علوم تجربي و تفکر بشري است بنابراين بخش مهمي از دورهي كودكي را تشكيل ميدهد – كودكان به عبارتي ذاتاً فيلسوف اند. به همين دليل بسيار مهم است كه دربارهي موضوع هاي فلسفي با كودكان بحث كرد تا به پرورش روحي آن ها كمك كند و اين خود مقدم بر پرورش عقلي و اجتماعي آنهاست. فلسفه نبايد يك موضوع درسي باشد بلكه بايد بخشي از تعليم و تربيت باشد – مانند روبان قرمزي كه در سراسر دوران تحصيل از آمادگي تا دانشگاه كشيده شود. پس: برويد و با كودكان خود فلسفيدن آغاز نماييد. من مدت 15 سال در موضوع فلسفه براي كودكان در دانمارک و کشورهاي ديگر کار کرده ام. از اين رو، کتابها و مقالات زيادي در مجلهي «تدريس تحليلي» منتشر كرده ام.
تاریخچه
در آوريل سال 1992 موضوعي در مجله از سوي جن گلسراز استراليا مطرح شد مبني بر مشكلات ناشي از كتابهاي درسيِ فلسفه براي كودكان. با وجود آن كه تربيت كاران دانماركي و استراليايي با هم تفاوتهاي زيادي دارند، در اين مقاله مشكلاتي مطرح شده بودند كه ما نيز مبتلا به آن بوديم. بنابراين احساس كردم بايد مشكلات ناشي از كتابهاي امريكايي متيو ليپمن و روشهاي خودمان براي اجراي فلسفه «با» كودكان در دانمارك را با خوانندگان در ميان بگذارم.
چون فلسفه عميق ترين تفكر بشري است، پر واضح است كه فلسفه و تفكر كودكان بايد به نوعي با يك ديگر ارتباط داشته باشند. كودكان به طور طبيعي فيلسوف اند؛ بنابراين لازم است معلمان به آنها كمك كنند كه درباره ي كلمات به طور عميق فكر كنند تا زبان و تفكر ايشان رشد ياد. به بيان ديگر، ما بايد از طريق دادن كلمات و جملهها، با عميق گوش كردن به آنها و با منعكس كردن ايدههايشان به كودكان بياموزيم كه چگونه در سطوح بالاتر (بنابه نظريه ي بلوم سطوح بالاتر تفكر مانند تفكر نقاد و خلاق) فكر كنند.
چنين رويكردي در تدريس بسيار به روش دانماركيها نزديك بود. مدارس دانمارك از بسياري جهات خاص محسوب ميشوند. جريان اصلي تعليم و تربيت از مردي به نام کريستين کُلد سرچشمه ميگيرد كه 150 سال پيش زندگي ميكرد. او مدت 3 سال در دهكده اي دور افتاده به 10 نفر از بچههاي روستاهاي اطراف آموزش ميداد. به كمك اين بچهها او به كشف فوق العاده ي خود رسيد كه کودکان ميتوانند به تنهايي (به طور مستقل) فکر کنند. بهترين راه آموزش بچهها آن است كه ابتدا به حرفهاي ايشان گوش بسپاريم تا دنياي تفكر آنها را بشناسيم، داستانهاي جالب دنيا را برايشان تعريف كنيمو سپس، با بچهها درباره ي ايدههاي داستانها بحث كنيم. او فضايي از مشاركت ايجاد كرد، كندوكاو مشترك در 150 سال پيش!
والدين از اين كه ميديدند فرزندانشان رشد ميكنند و عاقل ميشوند بسيارً خوشحال بودند. اما متأسفانه، بعداً از دست او خسته شدند و او را به خاطر آموزشهايش از دهكده بيرون انداختند. مديران مدرسه ي دهكده (كليسا) روشهاي او را نمي پسنديدند _ به نظر ايشان آموزش يعني حفظ كردن بدون تفكر مستقل و از اين رو (روشهاي) کُلد براي آنها خطر جدي محسوب ميشد.
کُلد به ترکيه رفت و در آنجا پيشهي صحافي کتاب را در پيش گرفت. سالها بعد او به دانمارک بازگشت و مدارس خصوصي جديدي را بنيان نهاد. آن گاه بود كه كودكان و نوجوانان بسياري براي كسب آموزههاي عالي اين مرد متفکر به مدرسه ي او آمدند. به تدريج مدارس دولتي دانمارک به روشهاي او گرويدند. در طي دهههاي بعد، روش تدريس در دانمارک چنان تغيير کرد که مدارس ما از مدارس انگليسي، استراليايي و امريکايي كاملاً جدا شد.
کريستين کُلد به احتمال زياد از يک کتاب کوچک دانماركي اطلاع داشت كه در سال 1790 چاپ شده بود. کتاب کوچکي که ميگويد چگونه به کودکانفكر كردن با روحشان را بياموزيد نه با مغزشان. نويسنده ي کتاب، آي. اچ. کمپ آرزو داشت که بچهها درباره وجدان، روح و بدن، ادراک، عليت، تخيل، احترام به نظرات و ايدههاي ديگران و روان شناسي بياموزند. در سال 1790!! يعني سالها پيش از آن که «سورن کييِرک گارد»به منصه ظهور برسد.
ما در سال 1990، يعني 200 سال بعد، هنوز مشكلاتي داريم! اما ما اکنون فلسفه داريم، روش آزاد تدريس معلمان دانمارکي را داريم و ليپمن را نيزداريم. به نظر ميرسد که بايد همه چيز روبه راه باشد اما چنين نيست. من مدت 15 سال است كه به گسترش «فلسفه با كودكان» اهتمام ورزيده ام وسرانجام، 4 سال قبل اتفاقي روي داد. تجربههاي زيادي در خصوص تدريس در سراسر کشور باب شد و معلمان و مديران نزد مسئولان مدارس رفتند تابابت فلسفه براي كودكان پول بگيرند و پول هم گرفتند! حتي وزير آموزش و پرورش هم از ارزش اين برنامه آگاه بود. جريان خوبي داشت شكل ميگرفت. اين تجربيات تا 4 سال ادامه يافت و بسياري از آنها در کتابي مورد ارزيابي قرار گرفت كه در سال 1993منتشر شد.
شما ميتوانيد در اين كتاب درباره ي موفقيتها و مسائل معلمان در رابطه با اجراي فلسفه براي كودكان مطالب زيادي را بخوانيد. صادقانه و به طور مشخص ميگفتند كه چه چيزهايي كارايي داشت و چه چيزهايي كارايي نداشت. اما همگي در يك چيز توافق نظر داشتند كه داستانهاي ليپمن در دانمارك كارايي ندارند. به هيچ وجه نمي توان از آنها در دانمارك استفاده كرد و چند دليل براي آن وجود دارد.
يکي آن که اين داستانها و كتابهاي راهنما بسيار بر پايه ي منطق بنا شده است در حالي که دانمارکيها براي منطق تربيت نشده بودند، به عبارت ديگر، به قول يکي از معلمان: ما از مرز منطق گذشته ايم. ديگر به منطقنياز نداريم و نمي توانيم با استفاده از كتاب راهنماي مفصلي تدريس كنيم كه كم و بيش به ما ميگويد بايد به كجا برسيم: يك نتيجه ي مشخص- جواب درست- روش فكر كردن- روش فلسفه. اين راه بسيار از روش دانماركي دور است براي همين كارايي ندارد.
نظر معلمان در مورد فلسفه
برخي معلمان ميگويند: ما از خواندن كتابهاي راهنماي ليپمن لذت ميبريم اما نميتوانيم آنها را در کلاس اجرا كنيم و نميتوانيم از داستانهايش استفادهکنيم. برخي ديگر داستانها را دور از ادبيات ميدانند، بعضي اشکالات دستور زباني در آنها ميبينند، برخي آنها را براي بچهها غير جذاب و خسته كننده ميدانند، برخي آنها را بسيار طولاني و خيلي امريکايي ميدانند.
بنابراين خلاء بزرگي در رابطه با داستانهاي فلسفي با كودكان وجود داشت. برخي از معلمان از داستانهايي کوتاه و جذابي كه نويسندگان دانمارکي نوشته اند، برخي ديگر از نقاشيها و طراحيها كودكان، برخي ديگر از فيلم و ويدئو يا فقط از آنچه در کلاس اتفاق افتاده بود استفاده ميكردند.
استفاده از هر چيزي كه در دسترس است خود ارزش مند است چون فلسفه را هميشه در اختيار داريم تا او را انتخاب كنيم. در هر اتفاق يا حادثه ي كوچك، هميشه فلسفه را در اختيار داريم. اما معلم نيز بايد حضور داشته باشد، نگران و كنجكاو براي اين كه بفهمد چه چيزي در ميان گفتگوها پنهان شده است. بسياري از معلمان مشكل خود را در اين رابطه اين چنين مطرح ميكنند كه وقتي با كودكان خردسال سروكار داريد، فقط چند ثانيه يا كمتر فرصت داريد تا تصميم بگيريد چه چيزي را انتخاب كنيد. به همين دليل كار بسيار سخت و در عين حال هيجان انگيز است.
فرآیند فکر با کودک
فرايند كاوش جهانِ فكر با كودكاني كه دوستشان داريد بسيار هيجان انگيز و عالي است اما تشخيص محتواي فلسفي در ميان لحظهها بسيار دشوار است.داستانهاي تخيلي، اسطوره و افسانه ي بسيار در دانمارک داريم. معلمان از كتابهاي خوب به عنوان زمينهي کار فلسفي استفاده ميکنند. اين درست همان كاري است که کُلد 150 سال پيش انجام ميداد. اين داستانها شامل راه و روش تفکر دانمارکي هستند- راهي كه ما جهان و خودمان را بررسي ميكنيم وهمان راه واقعي تدريس است. اگر از كتابهاي ليپمن استفاده كنيد راه تفكر دانماركي را ميبنديد. همان طور كه يكي از معلمان ميگويد: اين داستانها زندگي را از ادبيات و روح را از داستانها ميگيرد!
بسياري از معلمان در دانمارك از داستانهاي كوتاه دانماركي استفاده ميكنند ولي لازم است براي اين داستانها كتابهاي راهنماي فلسفي نوشته شود. بسياري از معلمان خجالتي اند و از اين كه بدون داشتن راهنماي معلم به عنوان پشتيبان تدريس درگير بحثهاي عميق با دانشآموزان شوند دستپاچه ميشوند. داستانهاي خاصي وجود دارند كه براي فلسفه براي كودكان به خوبي قابل استفاده اند و در مجلات چاپ شده و معلمان از آنها استفاده ميكنند. اما همه معتقدند كه كتابهاي راهنما براي همان داستانهاي اسطوره اي، افسانه اي و پريان همان چيزي است كه همه بدان نياز دارند. و ممكن است اين همان چيزي باشد كه هر فرهنگ و تمدني بدان نيازمند است.
متأسفانه، دلايل ديگري نيز براي عدم كارايي داستانهاي ليپمن در دانمارك وجود دارد. فقط برخي از آنها به زبان دانماركي ترجمه شده است و مسئول اين كار در دانمارك مايل نيست آنها را در اختيار معلمان و دانشجويان دانشگاه قرار دهد، جايي كه فلسفه با كودكان بسيار جدي تلقي ميشود. معلمان با غرور به اين قضيه برخورد ميكنند و بنابراين جرأت نمي كنند كه به كتابها دست بزنند. خيلي جاي تأسف است چون كتابهاي راهنماي ليپمن در امر كمك به پيشرفت اجراي فلسفه با كودكان نقش اساسي دارد.
با اين حال، كتابهاي راهنماي فلسفي بدون نمي توانند بدون داستانهاي خوب مؤثر باشند. كتابهاي فلسفه با كودكان بايد داستان باشند، اول بايد از خواندن يك داستان خوب با دانشآموزان خود لذت ببريد، واقعاً لذت ببريد به اين معنا كه بگوييد: اين واقعاً داستان خوبي است بگذاريد يك بار ديگر گوش كنيم، آن را بازي كنيم، آن را دوباره تصور كنيم. وقتي اولين مرحله ي تجربه گذشت كم كم ميتوانيد از روشهاي كندوكاو فلسفي موجود در كتابهاي راهنماي ليپمن استفاده كنيد. يا با روش باربارا برونينگ پيش برويد: با صحبت درباره ي چيزها يا حوادث روزمره شروع كنيد و از كودكان بخواهيد آنها را به تصوير كشند. بعد از آن كه داستانهاي پنهان شده در پس تصاوير را يافتيد شما مطالب فراواني براي مطرح كردن در بحثهاي فلسفي خواهيد داشت.
کليد همه ي اينها آن است كه شما فرهنگ، روش تفکر و روش زندگي خودتان را بشناسيد. هيچ راه ديگري وجود ندارد زيرا اگر چنين نکنيد، در آن صورت تجربه ي فلسفي دانش آموزان را به عنوان ابزاري عالي و مهيج براي شناخت خود و ديگران خراب ميكنيد. بنابراين توصيه ي من به معلمان كشورم و ساير كشورها و كساني كه ميخواهند اجراي فلسفه را در كلاسهاي خود شروع كنند آن است كه: كتابهاي راهنماي ليپمن را بخوانند؛ ارزشيابيهاي دانماركي را بخوانند؛ ارزشيابيهاي سوئدي را بخوانند؛ كتابهاي باربارا برونينگ را بخوانند؛ از آن پس آماده و توانا خواهيد بود تا كتابهاي خود را بنويسيد يا با كتابهاي داستان بلند و كوتاهي كه ميشناسيد كار كنيد.
فلسفه هنر فوق العاده اي است. كاري كه در يونان و در زمانهاي گذشته انجام شده است راه بي نظيري در باب تفكر بوده است.
اين كار را با كودكان دنبال كنيد در اين صورت آنها را در تمام راه زندگي شان كمك كرده ايد!
ده ارزشی که باید به فرزندانمان بیاموزانیم
بچهها مثل اسفنج میمانند. نگاه میکنند و هر چه که در محیطشان باشد را جذب میکنند، مخصوصاً از طریق دیداری و شنیداری. اکثر کلمات و رفتارهای آنها ناشی از تقلید از والدینشان یا بزرگترهای دیگر در اطرافشان است. خیلی وقتها از کلماتی که از دهان آنها بیرون میآید حسابی شگفتزده میشوید. و وقتی مدرسه را شروع میکنند، با تاثیرات همسالانشان بمباران شده و دنیای امن و راحتشان زیر و رو میشود. اما اگر فرزندانتان را از همان ابتدا با ۱۰ مورد از مهمترین ارزشها آشنا کنید، میتوانند به خود متکی شده و زندگی شاد و راحت داشته باشند.
۱. صداقت
جایی در مسیر بزرگ شدن، بچهها دروغ گفتن را یاد میگیرند، حتی ممکن است آن را از والدینشان هم یاد نگرفته باشند. تلویزیون، بچههای دیگر یا حتی بزرگترهای دیگر ممکن است باعث این نوع رفتارهای آنها شده باشند. حتی میتواند یک نوع مکانیزم دفاعی برایشان باشد. اگر اهمیت صداقت را برایشان توضیح دهید و مطمئنشان سازید که همیشه برای شنیدن حرفهایشان آمادهاید، آنوقت برایشان در دسترستر خواهید بود مخصوصاً زمانهایی که میدانند کار اشتباهی انجام دادهاند. خیلی از بچهها بخاطر ترس از فریادهای والدینشان یا کتک خوردن میترسند واقعیت را با والدینشان در میان بگذارند. باید به آنها بفهمانید که رفتار بد آنها مطمئناً عواقبی خواهد داشت اما همیشه بخاطر اینکه شجاعت لازم برای گفتن واقعیت را داشتهاند تحسینشان کنید. از همه مهمتر اینکه شما هم باید خود فردی صادق باشید زیرا اگر در شما بیصداقتی ببینند آنها یاد خواهند گرفت.
۲. احترام
بچهها احترام را از محیط خانه و خانوادهشان یاد میگیرند. اگر بچه ها ببینند که شما بعنوان والدین چقدر محترمانه با هم رفتار میکنید، چقدر رفتارتان با خود آنها و بقیه افراد خانواده با ادب و احترام است، مطمئن باشید که از شما الگو برمیدارند. بچهها رفتارها را درست مثل کلمات تقلید میکنند. گفتن کلماتی مثل «خواهش میکنم»، «لطفاً»، «متشکرم» و «عذر میخواهم» در جلو آنها به آنها احترام و ادب را یاد میدهد. همچنین باید به آنها یاد بدهید به بدن، اموال، نظرات و اعتقادات دیگران هم احترام بگذارند.
۳. قدرشناسی
خوب میدانیم که چقدر راحت ممکن است زندگی و آدمها را کوچک بشماریم. آنقدر درگیر نقاط منفی زندگی خود میشویم که یادمان میرود برای نقاط مثبت آن شکرگزار باشیم. به فرزندانتان یاد بدهید که هر روز حتی برای کوچکترین چیزها شکرگزار باشند، چیزهای کوچکی مثل هوا یا یک لبخند از کسی. به آنها یاد بدهید که برای اینکه زنده هستند، برای خانواده و دوستانشان، غذایی که میخورند، لباسهایشان، سقف بالای سرشان و سلامتیشان قدرشناس باشند. به آنها نشان دهید که هر روز برای آنها نعمتی است از جانب خداوند. حتی میتوانید به آنها یاد بدهید که از نعمتهایی که خداوند به آنها بخشیده لیست تهیه کنند. این کارها به آنها آموزش میدهد که برای همه چیز باید شکرگزار باشند.
۴. سخاوت
ما در دنیای «من می خواهم» زندگی میکنیم. من، من، من! بچهها هم در چنین دنیایی زندگی میکنند اما لزومی ندارد که آنجا بمانند. در سالهای قبل از مدرسه بچهها تقسیم کردن را یاد میگیرند. اگر روی این مسئله در خانه تاکید شود، برای آنها دشوار نخواهد بود. اینکه به آنها یاد بدهید به دیگران کمک کنند هم نوعی سخاوت و بخشندگی است زیرا به آنها یاد میدهد که در وقتشان بخشنده باشند. وقتی خودتان به نیازمندان لباس و غذا هدیه بدهید، آنها هم درک میکنند که باید بخشنده باشند.
۵. خاص بودن
بچههای کوچک موجودات سازگاری نیستند. هر کاری که دوست دارند را در هر زمان که دوست دارند و با هر کسی که دوست دارند انجام میدهند. اما هرچه سنشان بالاتر میرود، یاد میگیرند خودشان را با همسالانشان مقایسه کنند و تفاوتها و شباهتهای بین آنها را میبینند. ممکن است تلاش کنند با آنچه که بقیه دارند یا انجام میدهند سازگار شوند یا ممکن است نفهمند چرا بعضی افراد اینقدر با آنها فرق دارند.
باید به فرزندانتان یادآور شوید که از همان ابتدای کودکی خاص هستند. به آنها بفهمانید که فردیت آنها باعث خاص بودنشان است. آنها را تشویق کنید فردیت خودشان را از طریق علایقشان کشف کنند. آنها را همکلاسیها یا دوستانشان مقایسه نکنید و برایشان توضیح دهید که بقیه آدمها هم خاص هستند اما نباید به خاطر خاص بودنشان به طور متفاوتی با آنها برخورد شود. ممکن است بچهای بپرسد که چرا یک نفر این شکلی است یا اینطوری حرف میزند یا رفتار می کند. برایشان توضیح دهید که چرا آن فرد متفاوت است و بر روی خصوصیات خاص آن فرد تاکید کنید. این به آنها کمک خواهد کرد تفاوتهای آدمها را بپذیرند.
۶. بخشش
اگر بخشیدن به بچهها آموزش داده شود، در بزرگسالی انسانهای بهتری خواهند شد. آدمها ممکن است چه خواسته و چه ناخواسته در حق آنها بدی کنند. این چیزی نیست که بتوانیم بچههایمان را به طور کامل در برابر آن حفظ کنیم. اما اگر بخشندگی را یاد بگیرند، محبت و مهربانی را هم یاد میگیرند. وقتی کسی به آنها صدمه میزند، وقتی میخواهند دردشان را ابراز کنند به حرفهایشان گوش دهید اما در آخر برایشان توضیح دهید که کینه نگه داشتن از آن فرد فقط باعث تیرگی آنها میشود.
کینه آنها را اسیر خود میکند و به فرد آسیبرسان قدرت بالاتری میدهد. دیگر نخواهند توانست مثل قبل در زندگی خود پیش روند و زندگی شادی داشته باشند زیرا تلخی از درون، آنها را میخورد. سعی کنید به آنها بفهمانید که آن فرد به این علت به آنها صدمه زده است که خودش هم در عمق وجود خود آسیب دیده است. تنها دلیلی که باعث میشود بخواهیم به دیگران آسیب بزنیم این است که بخواهیم با صدمات و آسیبهایی که خودمان خوردهایم کنار بیاییم.
۷. شوخطبعی
زندگی پر از فراز و نشیب است. پر از هیجان و همچنین درد است. بچهها در هر موقعیتی خنده را میبینند و در واقعیت باید این را از آنها یاد بگیریم. آنها میتوانند خیلی راحت به عقب برگردند و معمولاً هیچ چیز را جدی نمیگیرند. برای آنها زندگی فقط یک زمین بازی بزرگ است. باید به بچههایتان کمک کنید تا پایات عمر با این طرز تفکر زندگی کنند. وقتی بزرگتر میشوند، با شروع شدن مدرسه و فشار همسالان زندگی سختتر میشود. به آنها نشان دهید چطور میتوانند با خندیدن زندگیشان را بهتر کرده و با جوک تعریف کردن برای هم دیگر انجام فعالیتهای مفرح مثل کتاب خواندن، بازی کردن در پارک یا فقط حرف زدن با همدیگر درمورد زندگی، وضعیت خود را بهتر کنند. اینکه بدانید چه چیز باعث به خنده انداختن یا لبخند زدن فرزندانتان میشود رابطه شما را با آنها قویتر خواهد کرد.
۸. نگرش مثبت
داشتن نگرش مثبت در کنار شوخطبعی عالی است. خیلی وقتها زندگی بسیار ناامیدکننده میشود و بعنوان افراد بزرگسال میدانیم که چقدر راحت ممکن است اسیر منفیبافیهای دور و برمان شویم. مخصوصاً وقتی همه چیز آنطور که ما دوست داریم پیش نرود و به آنچه که میخواهیم نرسیم، ایمانمان را برای داشتن فردایی روشنتر از دست میدهیم. بچهها باید با اهمیت داشتن نگرش مثبت در زندگی آشنا شوند
زیرا متاسفانه آدمها و اتفاقات زندگی خیلی وقتها موجب ناامیدی آنها خواهند شد. و وقتی این اتفاق بیفتد، اگر نگرشی مثبت داشته باشند، خواهند توانست در زندگی پیش رفته و ایمان داشته باشند که زندگی برایشان شادی به ارمغان خواهد آورد. داشتن نگرش مثبت با داشتن والدینی مثبت شروع میشود. نشان دادن رفتار و نگرش مثبت از جانب شما اهمیت بسیار زیادی دارد زیرا شما الگوی فرزندانتان هستید. اگر فقط از شما حرفها یا رفتارهای منفی ببینند، آنها هم همانطور رفتار خواهند کرد و برعکس.
۹. پشتکار
هیچکدام از ما انسان کاملی نیستیم، به همین دلیل هیچوقت نمیتوانیم کاری را کامل انجام دهیم، مخصوصاً اگر دفعه اولی باشد که آن را امتحان میکنیم. پشتکار به بچهها کمک میکند هیچوقت دلسرد نشده و برای چیزهایی که میخواهند به تلاششان ادامه دهند. وقتی خیلی کوچک هستند کارهایی مثل راه رفتن، بازی کردن، غذا خوردن و از این قبیل را نمیتوانند به خوبی و کامل انجام دهند. اما آنقدر تلاش میکنند که موفق میشوند
زیرا هنوز با معنی دلسردی و ناامیدی آشنا نشدهاند. اما این مسئله با بالا رفتن سنشان تغییر میکند. دچار ترسهایی میشوند و شروع به مقایسه خودشان با همسالان خود میکنند. فشارهای مدرسه و درسهایشان هم هست. شما بعنوان والدین آنها باید بطور مداوم تشویقشان کنید که به راهشان ادامه داده، بیشترین تلاششان را به کار گیرند. باید به آنها نشان دهید که چقدر به وجودشان افتخار میکنید. وقتی میبینید خسته و ناامید شدهاند، با هدایت و راهنمایی آنها و سوال پرسیدن از آنها به جای ارائه پاسخ سوالاتشان، به آنها کمک کنید. اگر در سن کم پشتکار داشتن را بیاموزند، در بزرگسالی افرادی پرتلاش و سختکوش شده و یاد میگیرند که در هر کاری نهایت تلاششان را به کار گیرند.
۱۰. عشق
آخرین مورد که البته از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، آموزش شور و عشق به فرزندان است: شور زندگی و عشق به مردم و چیزهایی که از آن لذت میبرند. بدون عشق آنها زندگی بسیار عادی و رویاهایی معمولی خواهند داشت. عشق مجموعهای از سایر ارزشهایی است که در بالا ذکر کردیم زیرا باعث میشود هیجان زندگی کردن داشته باشند و آنها را تشویق میکند آدمهای بهتری باشند. با داشتن زندگی سرشار از شور و عشق و اشتیاق و عشق ورزیدن به فرزندانتان به آنها عشق را بیاموزید. برای حتی کوچکترین چیزها اشتیاق نشان دهید. انرژی شما به فرزندانتان منتقل خواهد شد زیرا به این ترتیب میبینند که چقدر زندگی فوقالعاده و عالی است.
ارزشهای دیگری هم هستند که بچهها باید با آنها آشنا شوند اما اینها ۱۰ مورد از مهمترین ارزشهای زندگی بودند که برایتان عنوان کردیم. یادتان باشد بچههای ما نیاز به راهنمایی ما دارند. ما بعنوان والدین آنها، بزرگترین الگوی آنها به شمار میرویم و وقتی خودمان با این ارزشها زندگی کنیم، به آنها کمک خواهیم کرد زندگی خود را به خوبی شکل دهند.
دیدگاهتان را بنویسید